قصه کودکانه صوتی آرزوی خرگوش
توی جنگل قصه ی ما همه ی حیوانات مشغول تمیز کردن خونه هاشون هستند. این وسط خرگوشی هست که توی خونش متوجه یک چیزی میشه. چه چیزی؟ متوجه میشه که یه چیزی تو خونش کمه. اما چه چیزی کمه و برای اینکه این مشکل رو حل کنه
قصه کودکانه صوتی آدم برفی خندان
توی یک دهکده کوچک و مهربان چند تا خانواده زندگی می کردند و هر خانواده هم چند تا بچه داشتند مثل شما خوشگل ناز و تپلو . بچه های دهکده همه باهم دوست بودند و با هم بازی می کردند .
قصه کودکانه صوتی گربه های اشرافی و گربه های زیرشیروانی
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. در زمان های گذشته در شهر پاریس خانم خوب و مهربانی در خانه بسیار قشنگی زندگی می کرد. این خانم اسمش ادلا بود. او چهار تا گربه ملوس و شیطون داشت که اونها رو بیشتر از هر کس و هر چیزی دوست داشت.
قصه کودکانه صوتی پری کوچولوی دریایی
در زمان های بسیار قدیم در دورترین نقطه دریا جایی که آب از شفافی چون بلور می درخشید و عمقش حتی از بلندترین کوه ها هم بیشتر بود مردمان دریا زندگی می کردند. قصر حاکم دریا در پایین ترین نقطه دریا قرار داشت.
قصه کودکانه صوتی علیمردان خان
داشت عباس قلی خان پسری، پسر بیادب و بیهنری، اسم او بود علی مردان خان، اهل منزل ز دستش به امان. ماجرا از اونجا شروع میشه که چندین و چند سال قبل
قصه کودکانه صوتی آقا موش شکمو
در زمانهای پیش از اینیه، گوشه ای از رو زمین، یک موشک پرخوری بود، یک موشک مفتخوری بود، براتون بگم جان عمو، اون آقا موش شکمو، از صبح تا شب هی می خورد
قصه کودکانه صوتی رویه و آستر
در زمانهای های خیلی خیلی قدیم ، توی دهکده ای که نه خیلی دور بود و خیلی نزدیک پادشاهی زندگی می کرد که سه تا دختر داشت . یک روز رو کرد به سه تا دختر هاش و پرسید: ببینم بنظر شما این رویه است که آستر رو نگه میداره یا آستره که رویه رو نگه میداره ؟
قصه کودکانه صوتی یکی از زیر یکی از رو
خیلی خیلی سالهای پیش توی یک مزرعه ای کوچیک یک مادری با ۱۲ تا پسر خودش زندگی می کرد . بچه ها این پسرها خیلی پر انرژی بودند بیشتر وقتها از درختها بالا میرفتند. از شاخه ها شون می افتادند پایین ، بعضی از موقع
قصه کودکانه صوتی دانا و نادان
دو تا مرد بودند که در همسایگی همدیگه زندگی می کردند . اسم یکیشون دانا و اسم یکی دیگه نادان بود . اونا رابطه های خیلی خوبه باهم داشتند . خیلی موقع ها در طول روز باهم می نشستند و از آرزو هاشون برای همدیگه می گفتند.
قصه کودکانه صوتی ریحانه خاتون و پسرش
یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. گلی بود گلدونی بود. باغی بود باغبونی بود. مادری بود، پسری بود. اسم مادر ریحانه خاتون بود. این ریحانه خاتون یک مادر ساده دل بود که دلش مثل آب …
قصه کودکانه صوتی برادر بزرگ و برادر کوچک
یکی بود یکی نبود. در سال های خیلی خیلی دور، توی مزرعه ای که نه خیلی دور بود و نه خیلی نزدیک دوتا برادر زندگی می کردند. اون دو تا برادر از صبح خیلی زحمت می کشیدند.