قصه کودکانه صوتی موچول مورچه کوچولو
موچول مورچه کوچولو یک روز بهاری تازه از خواب بیدار شده بود. از خانه بیرون آمد و چند قدمی جلوتر رفت. چشمش به یک خانه سفید و قشنگ افتاد. یک خونه پیچ پیچی و نوک تیز که تا به حال ندیده بود. با خودش گفت شاید این یک قصر بزرگ و زیبا باشد که بابا مورچه قصه اش را برایم تعریف …
قصه کودکانه صوتی دندون مروارید گیس گلابتون
توی روزگاران خیلی خیلی قدیم یک مردی بود که سه تا دختر داشت. این سه تا دختر عادتشون بود که هر روز باهم میرفتن توی دشت و کلی باهم دیگه حرف میزدن. یک روز از همین روز ها وقتی سه تا خواهر داشتن باهم حرف میزدن یهویی خواهر بزرگتر رو کرد به اون دو تا و گفت …
قصه کودکانه صوتی خواب و پسرک
بعد از ظهر بود، همه خوابیده بودن. پدر، پدربزرک،مادر، مادر بزرگ، خاله و حتی خواهر کوچولو پسرک. فقط پسرک بود که نخوابیده بود و توی حیاط بازی می کرد. در همین موقع خواب از راه رسید و تا پسرک رو دید …
قصه کودکانه صوتی کی از همه پر زور تره؟
یکی بود یکی نبود. یک گنجیشک بود. یک گنجشک کوچولو که تازه یک بهار و یک تابستان و یک پاییز از زندگیش گذشته بود. این بود که گنجشک کوچولو هنوز برف ندیده بود . یخبندون ندیده بود …
قصه کودکانه صوتی بابا برفی
زمستان سختی بود. درختان را سرما زده بود. نه گل مانده بود نه سبزه. نه ریحان و نه مرزه.آب هم از رفتن خسته شده بود. یخ زده بود. همه جا سفید بود. آسمان شده بود آسیاب.اما به جای آرد برف می ریخت همه جا…
قصه کودکانه صوتی قهرمان
یکی بود یکی نبود. یه دهی بود بزرگ و آباد. خرمن های سبز، جنگل های سرو، نهرهای پر آب، آسمون آبی. تو این دهکده هیچ کس با هیچ کسی دشمنی نداشت. نه سگ به گربه می پرید، نه گربه موش رو …
قصه کودکانه صوتی جوجه تیغی خوشحال
جوجه تیغی کوچولوی ما هر روز با مامانش از خونه بیرون می اومد و برای دیدن گلها و گیاه های مختلف به جنگل می رفتن. مامان جوجه تیغی قصه ی ما از گلها و گیاه های مختلف چایی درست می کرد و …
قصه کودکانه صوتی طوطی و بازرگان
مرد بازرگانی یک طوطی زیبا و خوش آواز در خانه اش داشت. او قفس بزرک و زیبا برای طوطی ساخته بود و طوطی را درون آن قفس نگهداری می کرد. بازرگان طوطی اش را خیلی دوست داشت…
قصه کودکانه صوتی آقا و خانم کلاغ
خانم و آقای کلاغ به دنبال محل مناسبی برای ساختن لانه می گشتن. آنها به یک روستا رسیدن. روستا خوش آب و هوا بود و درختان زیادی داشت. خانم کلاغ گفت: چطور است روی یکی از درخت های همین روستا لانه بسازیم…
قصه کودکانه صوتی پادشاه ظالم
در زمان های قدیم پادشاه ظالمی زندگی می کرد که مردم بیچاره از دست کارهای او آب خوش از گلویشان پایین نمی رفت. هیچکس جرات نداشت اعتراض کند. کسی تا حرفی خلاف نظر پادشاه میزد سربازهای پادشاه زود او را …
قصه کودکانه صوتی سه آدم بد
در زمان های خیلی خیلی دور مرد مهربانی زندگی می کرد. همه مردم او را دوست داشتن. مردم اون سرزمین آدمهای خوبی بودن اما همه جای دنیا آدمهای بد هم پیدا میشن…
قصه کودکانه صوتی خودت باش
یکی بود یکی نبود. توی یک دشت بزرگ روی یک درخت بلند یه کلاغ سیاه و یک عقاب طلایی بزرگ باهم دیگه زندگی می کردن. اونا دوست بودن و بالای دشت پهناور زندگی می کردن. ولی بالهای کلاغ توانایی زیادی نداشت …
قصه کودکانه صوتی پسر کوچولوهای بازیگوش
تامس و دنیل بهترین دوستای هم بودن. یکیشون پنج سالش بود و اون یکی پنج سال و نیم. پدر و مادر آنها هم باهم دوست قدیمی بودن و به همین خاطر هر دوتا خانواده توی یک خونه بزرگ و قدیمی باهم زندگی می کردن…
قصه کودکانه صوتی قلعه درون ابرها
در زمانهای خیلی خیلی قدیم در دامنه کوه بلند روستای کوچکی بود . داخل یکی از خونه های روستا خانواده ای زندگی می کردند . در بالای کوه قلعه ای بزرگ و خاکستری بود که از سنگ گرانیت درست شده بود و قلعه معمولا در ابرها بود و به همین خاطر …
قصه کودکانه صوتی شاهزاده خانم و آدم برفی
یک روز شاهزاده خانوم بلا از پنجره اتاقش داشت به بیرون نگاه می کرد .شاهزاده خانوم گغت: وای چه برفی رو زمین نشسته، همه جا رو سفید کرده روی سقف برجها و لبه های دیوار حتی روی چاه و لبه کلاه نگهبان ها برف تشسته و …