قصه کودکانه صوتی بشنو و باور نکن
یک روز ملا نصرالدین رفت سراغ شیشه بری که برای خونش که پر از در و پنجره بود شیشه سفارش بده. شیشه بر تمام شیشه هایی که برای ملا نصرالدین بریده بود رو مرتب درون یک جعبه چیده بود …
نوشته های مشابه
قصه کودکانه صوتی آقا و خانم کلاغ
قصه کودکانه صوتی طوطی و بازرگان
اینستاگرام زرافه جادویی را دنبال کنید